زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شب عاشورا
بین گودال و حرم، عطر فروشم فردا تن عـریان تو را با چه بپـوشم فـردا؟ من ببـیـنم که تو بی پـیرهنی میمیرم تکـیۀ بر نیـزۀ غربت بزنی، میمیرم چـقدر دلهـره و غـم سرِ پیـری دارم! پدرم گـفت که یک روز اسیـری دارم پـدرم گفت که یک روز بـلا میبـیـنم سرِ نی، زلف پـریـشان تو را میبـینم |